این روزها دلم زیاد هوای تو میکند
شیرین من،فرهاد هوای تو میکند
همه ی ثانیه ها و دقیقه ها
همین که خاطرت می آید به یاد هوای تو میکند
تو آهوی رمیده و مهجور قلب منی
چو صید تو باشی صیاد هوای تو میکند
نظرات شما عزیزان:
از لرزش لبخند
روی لبهای عشق
بگو
برای من
از جوانه زدن گلهای مرده
از رویش دانه های اسیر
از وزش ملایم نسیم
بگو
برای من
از قطرات سر شار باران
وقتی در دامان برکه می چکند
از قلب گرم زمین
وقتی آتشفشان را در آغوش می گیرد
از آرامش دریا
پس از طوفان
بگو
برای من
از آن پرستوی پر شکسته
که در غربت
میان برف
زنده مانده
بگو
روحم را تیرهای زهر آلود
دشمنی
نیستی
اندوه
آزرده اند
برای این پرنده ی شکسته
اوج آبی آسمان
پرتو تابان خورشید
پرواز را
معنا ببخش
بودن را مفهومی تازه
زیستن را ارزشی دیگر
پاسخ:ممنونم خیلی زیباست
مینویسم مینویسم از عشق!
تا قلم راه به غم نامه این دل دارد
تا که عشق از سر عادت با طلوع
خورشید
از لب پنجره دل به افق می نگرد!
با نوشتن آری خالی از فریادم!
غم این عشق جگر سوز رود از یادم!
فصل نو می آید!
فصل شادابی و احساس طراوت!
آری،
بوی یک روز پر از خلوت تو
بوی یک تجربه تکراری!!!
حس آ غوش!!!
سراسر مستی!!!
غالبش تکراریست!
حس آغوش تو نو
بعد چندی که دلم حسرت این حس را داشت
لذتش را آری بارها حس کردم
در اطاق سردم
با دل پر دردم
رفته در خواب عمیقی و حضورت یک دم!
خواب از من بربود!
گرچه عاشق باید، خواب را بیند خواب!
من بوقت گریه! مست از اشک جنون!
میروم در خوابی
که مگر یک لحظه
اندر آن حسرت
گاه
خواب آغوش تو را گرم به تن بفشارم
و تو با آن لب مست!
بوسه ای را به لبم هدیه دهی!
و من از شوق وصال!
باز آشفته از آن خواب بر آرم تن سرد!
بروم تا ته بغض
برسم تا لب اشک
تا نوک برج جنون
و به دنبال حضورت گردم
پاسخ:شعرزیبایی بود واقعا لذت بردم ======بدرود